عسل فاطمهعسل فاطمه، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

عسل فاطمه

قربون لثه های بی دندونت

مامان فدای اون لثه های تو بشه که یه دونه دندون هم توش نیست.   دلم برای اون دورانت خیلی تنگ شده. این عکس آخریه رو ببین که نشوندیمت روی تخت خودت و ازت عکس انداختیم. اون عکسهایی که بغل دستت هست توی بیمارستان پارسیان موقعی که تازه به دنیا اومده بودی ازت انداختند. شاید ٤ یا ٥ ساعت بود که پات رو به این دنیا گذاشته بودی. عزیزم. ...
20 آذر 1392

عکسهای سیسمونی عسلم

این کمد لباسهات بود عزیزم. مامانا تا ٤, ٥ سالگیت هم واست لباس خریده بود. بعد از اینکه به دنیا اومدی من و بابا محسن هم هر لباس قشنگی می دیدیم برات می خریدیم. با تصور اینکه توی اون لباسها چقدر قشنگ میشی, دلم ضعف می رفت.      ...
29 آبان 1392

11 ماهگی قندعسل

       قند عسلم. اينجا يك ماه به تولد 1 سالگيت مونده بود. ديماه 90 . اون عكس بالايي هم آنوشا دختر ساراست كه با تو نشست و يه عكس قشنگ ازتون گرفتيم. ...
1 آبان 1392

دندونای خوشگل

٩ ماهگی عسلم                                                 چه دندونای خوشگلی داره دختر نازم. قربون اون غذا خوردنت برم خوشگلم. دوست داشتی همه چيز رو گاز بزني. حتي مامان الهام رو هم گاز مي گرفتي. ... خودت هم بعدش مي خنديدي. مامان و بابا هم براي اين شيطنت هات ضعف مي كردن. یه روز سه شنبه بود. بابا محسن هم رفته بود جمکران. منم تو رو برداشتم و رفتم طبقه بالا, خونه مامان جون و باباجون. زنعمو و روژان ...
10 مهر 1392

چه خوشگل خوابيدي

عزيز مامان اينجا تو يك روزه بودي. عاشق اين عكستم. خيلي قشنگ خوابيده بودي. هنوز نمي دونستي كه جات عوض شده و اومدي توي يه دنياي ديگه. دنيايي كه مامان الهام و بابا محسن خيلي منتظر اومدنت بودن. دنيايي كه وقتي تو پات رو گذاشتي توش، خودت شدي تمام دنياي مامان و بابا. عاشقتم. لالا لالا گل ساعت، خدا گفتش بكن طاعت                شدي نذر و نياز من، تو رو دادش به من راحت شدش بابا شدم مادر، شدي يار و شدي ياور             خدا گفتش بهشت من، مبارك بادت اي مادر خوشم با تو بهار من، سر اومد انتظار من  ...
10 مهر 1392

6 ماهگی نازدونه

 توی این عکسها, نازدونه مامان ٦ ماهه است. نازدونه من اینجا دیگه ٦ ماهه است و خیلی کاراش بامزه شده. اما هر چی به ٦ ماهگی تو نزدیک میشدم بیشتر به سر کار رفتن فکر می کردم. آخه مامان باید آخر ٦ ماهگی تو دوباره می رفت سر کار. نمی دونستم چطور چند ساعت از تو دور باشم. توی این مدت حتی یک لحظه هم از من دور نبودی.اما الان ...  .   ...
10 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عسل فاطمه می باشد