عسل فاطمهعسل فاطمه، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

عسل فاطمه

شمال تيرماه 92

      نفس مامان. قربونت برم. این عکسها مربوط به تیرماه است. اینجا ساحل دریا در نوشهر است.من و شما و بابا محسن رفتیم ویلایی که از طرف اداره مامان الهام به اسمش دراومده بود. سه روز اونجا بودیم. تو خیلی از محیطش خوشت اومده بود. کلی با اون سطل سبزه ماسه بازی کردی. خیلی دوست داشتی که بریم لب دریا و تو بشینی توی ماسه ها. تله کابین نمک آبرود هم رفتیم. ولی عکسش رو الان نشد که بزارم. خیلی خوش گذشت. بعد از اینکه اومدیم تهران به من می گفتی مامان بازم منو ببر ویلامون. عاشق این حرف زدنتم خوشگل مامان.     این ٤ تا عکس هم باز شمال هستش. البته مال یک سال پیشه. ولی چون یادم رفته بود بزارم توی وبلاگ، گفتم الان ب...
23 بهمن 1392

چهارمین مسافرت دخترم (شمال)

       سلام عشق مامان. این عکسها مربوط به اردیبهشت ٩١ هست. من و تو و بابا محسن رفتیم شمال ویلای خاله زهره. اونجا که بلوز سبز تنت هست یه رستوران توی جاده چالوسه که رفتیم برای ناهار. آخه عشق مامان خیلی گرسنش شده بود. اون عکس هم که بلوز بنفش تنت هست توی ویلای خاله زهره نشسته بودیم که تو رفتی بغل بابایی و این عکس رو ازت گرفتیم. این عکس پائینی هم رفتیم دریاچه (...) که الان یادم نیست. خیلی هوا سرد بود.         وقتی رفتیم لب دریا, اونجا هم خیلی سرد بود و تو سردت شده بود. توی اون عکس هم که بلوز و شلوار بنفشه تنته, موبایل خاله زهره رو گرفته بودی دستت و با آهنگهای موبایل و...
23 بهمن 1392

تولد سه سالگي عسل فاطمه

    سلام عشق مامان. عزیزم دیگه داری بزرگ میشی و خانم. امسال برای تولدت برنامه‌ای نداشتم. چون مامان جون و باباجون (طرف پدری) و عمه زهرا رفته بودن بندر پیش عمه شهلا و نبودن. بابا محسن هم گفت ببریمش آتلیه و چند تا عکس ازش بگیریم. ولی روز سه‌شنبه (٨بهمن)که بابا محسن هر رفته جمکران میره ما خونه مامانا و بابایی بودیم. شهرزاد می‌خواست برات کادوی تولد بیاره. ازت پرسیده بود کیک تولدت چه شکلیه. تو هم گیر دادی به من که برام کیک نخریدی. می می‌خوام شمع فوت کنم. منم با دایی حامد ساعت ٦ عصر رفتیم قنادی لادن سعادت آباد و برات این کیک انگری‌برد رو خریدیم. با چند تا فشفشه و یه شمع ٣ سالگی. تو خیلی خوشحال شدی و کلی ذو...
23 بهمن 1392

عاشق بادکنک

  سلام عزیزم. مامان قشنگم خوبی. این عکسهاتو خیلی دوست دارم. آخه تو عشق بادکنک بودی. هر موقع با بابا میرفتی سوپر نزدیک خونه، باید حتما بادکنک می خریدی. استخرت رو ببین پر بادکنک کردی. تخت قشنگت رو هم همینطور. می رفتی وسط بادکنکها و خودت رو مینداختی روی اونا. خیلی خوشت می اومد. بابا محسن همه بادکنها را واست باد می کرد ولی بنده خدا دیگه نفس کم می آورد. وقتی تقریبا ٢ سالت شده بود دوست داشتی که بادکنک رو باد کنی و بعد اونا رو بترکونی. با مداد و سوزن و بشکاف مامان. از این کار هم خیلی لذت می بردی شیطون بلا. این عکسها که لباس بنفش تنت کردم مامانی، خیلی دوست دارم. آخه هنوز خیلی کوچیک بودی برای این شیطنتها. ای...
6 بهمن 1392

ششمین مسافرت دخترم (مشهد)

     سلام نفس مامان. این عکسها مربوط به مسافرت به مشهد در آبان ٩١ هست. برای روز عرفه و عید قربان حرم مطهر امام رضا (ع) بودیم. خیلی هوا سرد بود ولی خیلی خوش گذشت. من از طرف اداره زائرسرا رو گرفته بودم. مامانا و بابایی هم هتل کیمیا بودند. خاله زهره و خاله منصوره و دایی غلام و زندایی الهه هم بودند. روز عرفه که توی حرم همه با هم بودیم. یک وعده ناهار رو هم همه با هم خوردیم. اون عکسی که روی صندلی آبی نشستی عزیزم مربوط به رستوران زائرسرای خاله زهره است. همه رفته بودیم اونجا برای ناهار. خیلی خوب بود. انشاء ا... بازم قسمت بشه بریم زیارت و پابوس امام هشتم. اون عکس اولی هم توی بغل بابایی حجت نشسته بودی و صورت قشنگت از سرما, گل ...
1 بهمن 1392

پنجمین مسافرت دخترم (جزیره کیش)

   عزیز مامان اینجا مریض بودی و تب شدید داشتی. بردیمت لب دریا تا یک کمی خنک بشی و سرت گرم شه. اصلا حال نداشتی ولی یک کم که ماسه بازی کردی حالت بهتر شد. سه روز اونجا بودیم و پارک دلفین ها هم رفتیم. خیلی خوش گذشت. ...
24 دی 1392

خوردن بلال

    عسلم خیلی بلال دوست داری. فصل بلال که میشه بابا محسن چندکیلو چندکیلو بلال می خره. آخه هم خودش خیلی دوست داره و هم تو عزیزم. بیرونم که بریم اگر ببینی یا بوش رو احساس کنی حتما میگی برام بلال بخر. ...
24 دی 1392

عشق روسری

       سلام نفسم مامان الهام. چقدر حجاب بهت میاد. روسری, شال و چادر رو خیلی دوست داری. همش می خوای ادای مامان الهام رو دربیاری. هر چی من سرم کنم تو هم می خوای سرت کنی. قربونت برم. اگر من چادر سر کنم تو هم میگی چادر منم بده. آخه الان مردا موهامو می بینن. قربونت برم عسلم.          مامان فدای این اداهای تو بشه. اینجا مامان جون از بیرون اومده بود و تا چادر و روسریش رو درآورد, تو اونا رو سرت کردی و ژست گرفتی. ...
24 دی 1392

عسل فاطمه و دوچرخه

عسل مامان خیلی دوچرخه دوست داشت. هرجا می دید می خواست سوار بشه. این دوچرخه زرد رنگ که البته سه چرخه است و شکل گاو بامزه داره رو باباجون برات خرید عزیزم.   ...
24 دی 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عسل فاطمه می باشد